ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ال آی سفید برفی

خونه خاله نعیمه

 ٢١ بهمن .دوشنبه دیروز و امروز کلاس داشتم ، دیروز نعیمه اینااومدن و شب خونه ما موندند و ظهر که می رفتم مدرسه پیش بچه ها موند . امروز هم من با ال آی رفتم خونه نعیمه و علی هم که شیفت صبح بود خودش اومد . بعد از ظهر هم مراسم چهلم فامیلمون   بود که در کربلا فوت کرده بود، نعیمه بچه ها رو برده بود مسجد ومن هم از مدرسه در اومدم ورفتم .روحش شاد اینجا بچه ها حاضر شدن برن مسجد   ...
23 بهمن 1392

ال آی همراه دختر عمه وپسرعمه ودختر عموش

١٧بهمن عزیز اینا وعمه اینابرا ناهار خونه ی ما دعوت بودن .ال ای خیلی خوشحال بود وکلی با بچه ها بازی کرد فکر کنم تو این عکس کاملا خوشحالی ال ای معلومه اینم ال ای به همراه حنانه (دختر عمه اش )که خیلی همدیگرو دوست دارن ...
18 بهمن 1392

سفر یک روزه یه مراغه

آقای تمدن (که اهل مراغه هستند)وبا بابا تو دانشگاه زاهدان هم دوره بودن بعد از فارغ التحصیلی هر کدوم به شهر خودشون بر می گردن .بعد یک سال بابا تو آزمون استخدامی بیمه قبول میشه ومحل خدمتشو زنجان اعلام می کنند بابا می گه همون روزاول تو بیمه ی ایران  زنجان با آقای ظریفی آشنا شدکه ایشونم اهل تبزیز بودن وده روز قبل از بابا به زنجان رفته بودن ایشون مثل بابا یک نیروی جدید الاستخدام بودکه محل خدمتشونو زنجات اعلام کرده بودن بابا می گه  همون روزای اول  با افای ظریفی تو خیابان انقلاب زنجان قدم می زدیم که آقای تمدنو دیدیم بعد کلی سلام  واحوال برسی دیدیم آقای تمدن هم  تو زنجان مشغوله خلاصه سه تایشون یک خونه اجاره می کنن و...
14 بهمن 1392

عزیز وعمه وخاله ی بابا اومدن خونه ما

پنج شنبه ١٤اذر 1392 عزیز وعمه وخاله ی بابا اومدن خونه ی ما وال ای خانوم کلی با حنانه (دختر عمه اش )بازی کرد .دست عزیز درد نکنه برا ال ای یک جفت پاپوش خوشگل کادو اورده بود وخاله بابا م یک پیراهن خوشگل دست همه شون درد نکنه جمعه 15 اذر مامان رفت مشهد هنوز نرفته دل من گرفته ارمیام هی میگه بریم خونه ی آنا .شب هعم نعیمه اینا اومدن وبچه ها کلی با هم بازی کردن البته همش بازی نبود دعوام توش بود   ...
8 بهمن 1392

تولدسفیدبرفی تایک سالگی

 در یکی از روزهای گرم تابستان دم ظهر ساعت ١١:٥٠ دخترم دنیا اومد.از دوران بارداری عکسی ندارم برامون دوره بدو خدمت گذاشته بودن وسرم حسابی شلوغ بود .چند روز مونده بود به اتمام دوره باخودم فکر می کردم بعد دوره میرم آرایشگاه وبه خودم می رسم ومیام از دوران بارداریم عکس می گیرم و...کلی فکرای عالی تو ذهنم بود که ال آی خانم ما تو هشت ماهگی بدنیا اومد روز قبل از زایمانم کلاس بودم تا ساعت دو کلاس داشتیم سر کلاس هم حالم اصلا خوب نبود نمی تونستم بشینم :فشارم می افتاد دست همکارگلم ،خانم نجفی درد نکنه که برام سنگ تموم می ذاشت هی می رفت و برام آب قند می آورد:خلاصه بعد از ظهر جمال اومد دنبالم بر گشتیم -علی هم رفته بود خونه خاله نعیمه اش - ...
8 بهمن 1392

شروع سال دوم زندگی

دیگه دخترم بزرگ شده .از الان به بعد خاطرات وعکسای دو سا له گیش شروع می شه. اینم ال آی تو لباس عروسش (دخترم چه ذوقی کرده ) ای جان... اینم ماجرای شکلات خوردن ( بدون شرح ) شکار لحظه ها ال آی عاشق ریختن خاک گلدونا بود ،باوجود اینکه روی خاکارو پوشونده بودم ولی باز از یه جاهایی دستشومی برد تو خاک ها وخاکهارو می ریخت . 17 آبان .1392 من مدرسه بودم ومامان ال آی رو برده  بود خو نه ی خاله هانیه ،ولی خاله ام زنگ زده بود که دایی حبیب فوت کرده ومامان فورا رفته بود خو نه دایی اینا .  فکر کنم این ناراحتی رو ال ای  هم تاثیر کرده بود چون اصلا سابقه نداشت ال آی نشسته  بخوابه .این عکس همون روزه. د...
8 بهمن 1392

در ائل گولی

  31  خرداد خاله هانیه اومد عیادت بچه ها ،براال ای یک جفت کفش تا بستو نی خوشگل آورده بود.خاله جون انشاالله تو خوشی های پارلا جون جبران کنیم. بعد رفتن خاله هانیه ال ای پشت سرش کلی گریه کرد وآخرش خوابید .منم  از فرصت استفاده کردم وزود ناهارو آماده کردم ، خوردیم .نمازمونم خوندیم .به بابایی گفتم یکم بچه هارو ببریم بیرون که با استقبال علی وال آی واقع شد .بردیمشون ائل گلی ،چون وسایل اونجا مجهزتره بیشتر بهشون خوش می گذره ،طفلی بچه ها یک هفته بود که تنها بیرون رفتنشون مطب دکترا بود. خدا همه ی مریضارو شفا بده مخصوصا بچه های معصومو.  چندتا عکس از بچه ها.       موش تورو بخوره ،چقدر ناز نشستی. ...
8 بهمن 1392

ادامه ی خاطرات تیر ماه ال آِی

6  تیر.  پنج شنبه بابا تاب بچه  گی های علی رو برا ال آی وصل کرد .ال آی او نقدر ذوق کرده بود که غیر قابل توصیفه ،افسوس می  خوردم که چرا زودتر از این وصلش نکرده بودیم .( به قول خودمون ساخلا سامانی ،گلر  زامانی  و یا به قولی هرچیزی که به نظر خار آید ،روزی به کار آید)   واقعا این قافله عمر عجب می گذرد . انگار همین دیروز بود که علی رو سوار این تا ب می کردیم دقیقا هم سن وسال الان  ال آی بود. یادایام... داشتم تو کامپیو تر عکسارو می ریختم که  ال آی با اون لحن شیر ینش منو صدا کرد ( می خواست تاب بازیشو ببینم ) همین که برگشتم اون صحنه برام خیلی خیلی جالب اومد .علی کوچولوی من بزرگ ...
8 بهمن 1392

دومین تولد بچه ها

دومین تولد بچه هارو روز تولد ارمیا خو نه ی خاله نعیمه گرفتیم .عمو ها وعمه های ارمیا هم اومده بودن خیلی خوش گذشت مخصوصا با اون سفره ی افطار خوشمزه ای که خاله نعیمه پهن کرده بود ما رو باش که داریم از کیا عکس می اندازیم     ال آی در حال رقص در مراسم بعد از افطار  ال آی از این کادو تولد که پسر دایی آرمان براش خریده بود خیلی خوشش اومده بود .حتی شبها موقع خواب  هم کنار خودش نگه میداره .   ...
8 بهمن 1392

خونه آنا

یکشنبه 13 مرداد قرار بود دایی اینا افطار بیان خونه آنا که ما هم دعوت بودیم . ظهر علی خواست یک کمپوت برای خودش باز کنه که یک دفعه نگاه کردیم این 3 تا وروجک رفتن  ومثل بچه گربه ها وایسادن و منتظرن که علی کمپو تو باز کنه وبخورن . شکار لحظه ها     ...
8 بهمن 1392